loading...
اشعار اهل بیت (ع)

عهد با چشم پر از مهر تو ما می‌بندیم

کوله بار سفری تا به خدا می‌بندیم

قبله آنجاست که اقبال دل آن سو باشد

پس اقامه به سوی کرببلا می‌بندیم

بست فطرس پر ما را به پر قنداقت

ما پر خویش به امید شفا می‌بندیم

تا ابد بنده و پا بست تو ما می‌مانیم

دل بر آن زلف پریشان و‌‌ رها می‌بندیم

ما حبیبیم که چون پیر غلام تو شدیم

سرخ‌تر در یم خون باز حنا می‌بندیم

باز بر بام تو بنشسته و پر می‌گیریم

روزی از نو شده و عشق ز سر می‌گیریم

حسین اقا برفت عمرم نرفتم کربلای تو

به دل این ارزو بردم ندیدم بارگاه تو

نشد قسمت که می‌رفتم میان روضه عباس

نشد‌ای خاک بر فرقم ندیدم بارگاه تو

نشد که این معصیت بر مر قدت مالم

پس انگاه عرض خود تقدیم و می‌کردم برای تو

که‌ای مولا نبودیم روز عاشورا که می‌کردیم 

همین جسم ضعیف و لا غر خود را فدای تو

شرر افکنده بر جانم غم و مرگ جوانانت

خصوصاداغ مرگ قاسمی که شد فدای تو

فغان زان دم که در شام بلا چون مادرش می‌گفت

که این تازه دامادم همی من هم فدای تو

بهشت عدن کجا و صفای تربت تو

قیاس ذره کجا و بسیط رحمت تو

مشام اهل دل از عطر اشک مست شود

دمی که غنچۀ لب گل کند به مدحت تو

چگونه اشرف مخلوق آبرو می‌یافت

اگر اراده نمی‌کرد حق به خلقت تو

تمام عمر چو خورشید فیض می‌بخشد

اگر به ذره بیفتد نگاه رحمت تو

ز چشم فاطمه فردا نهان نمی‌ماند

دلی که گشت نهانخانۀ محبت تو

هنوز رنگ شفق مانده سرخ تا که مگر

در التهاب بسوزد به پاس حرمت تو

حدیث درد تو را چون شنیدم از مادر

ز کودکی شدم‌ای دوست غرق محنت تو

مرا به مجلس سوگ تو داد مادر شیر

که عادت است مرا گریه در مصیبت تو

چه کار کرده‌ای ای روح گریۀ زینب

که ریخت اشک پیمبر گه ولادت تو

تمام ترسش از این است آذری نکند

بمیرد و نرسد عاقبت به ساحت تو

رفت و تماشای قفایش را به من داد

آن گریه‌های پشت پایش را به من داد

با گریه خاکس‌تر شدن را یاد دادم

دیروز که پروانه جایش را به من داد

تقصیر‌ها را گردنم انداخت معشوق

با این بهانه انزوایش را به من داد

طی می‌کنم صحرا به صحرا جاده‌ها را

رحمت بر آنکه گیوه‌هایش را به من داد

قصد کلیم الله بودن کرده بودم

ناراحتم تنها عصایش را به من داد

بدجور نخلستان نشینم کرد آخر

وقتی نجف حال و هوایش را به من داد

دردم حسین است و دوایم هم حسین است

هم درد داد و هم دوایش را به من داد

از حاجیان کعبه هم حاجی ترم کرد

وقتی طواف کربلایش را به من داد

یک عده‌ای را کعبه، من را کربلا بُرد

به دیگران سنگ و طلایش را به من داد

اول دلم را ارباً اربا کرد بعداً

بینِ کفن‌ها بوریایش را به من داد

منِ ناقابل اگر تشنهٔ دیدار توام

از طفولیتم ارباب گرفتار توام

نیستم مستحق این همه لطف و کرمت

تا نفس می‌کشم‌ای شاه بدهکار توام

جان زهرا بَرِ کسی مشت مرا باز نکن

هر چه هستم به تو وابسته‌ام و خار توام

تو به پیشانیِ من مُهرِ قبولی زده‌ای

تا بدانند همه نوکر دربار توام

گریه کردن به تو را مادر من یادم داد

فخرم این بس که سیه پوش و عزادار توام

چه شود لحظهٔ مرگم همه بینند که من

دست بر سینه‌ام و مات به رخسار توام

روز ازل که نقشه عالم درست شد

با اذن مادرت گِل آدم درست شد

نامت نشست بر لب زهرا و گریه کرد

آهی کشید فاطمه و غم درست شد

آبی نبود، خاک نبود و فلک نبود

با اشک چشم اوست که زمزم درست شد

تصویب شد برای تو باید که گریه کرد

از آن به بعد ماه محرم درست شد

پیراهنی که دوخت برای تو مادرت

ته مانده‌اش برای تو پرچم درست شد

دنیا هنوز کاملِ کامل نبود که

با ساختِ حریم تو کم کم درست شد

با نام روضه روی زمین هم بهشت شد

جایی برای گریۀ ما هم درست شد

مقتل نبود و جزوه نبود و خدای خواست

تا که کتاب ابن مقرم درست شد

بی‌تو جهان نداشت بها و بها گرفت

دنیایِ با حسین، منظم درست شد

بعد از گذشت چند صباحی زداغ تو

بازین چه شورش است و چه ماتم درست شد

شاعر:مهدی نظری

یا ایهاالحسین و یا ایهاالشهید

با عشق تو ندیده خدایت مرا خرید

هر سائلی که دست به دامان تو شود

هرگز نمی‌رود ز سرای تو نا‌امید

اصلا بهای این همه احسان نداشتیم

اصلا چه شد که میل شما سوی ما کشید؟ 

هر کس دلش اسیر سر زلف دلبر است

با غمزه‌ای ز هر که به جز یار دل برید

این بی‌قراری دل ما بی‌دلیل نیست

صوت حزین مادری بر گوش ما رسید

والله اصل طینت ما خاک کربلاست

مارا برای گریه خداوند آفرید

با اشک فاطمه گل ما را درست کرد

از نای زینبی به نفس‌های ما دمید

رخت عزای ما همه دست دوز فاطمه است

نقش لباس ما همه زان پیرهن کشید

زین پس حیا ز حرمت این پیرهن کنید

با این لباس پیکر ما را کفن کنید

من را دوباره راهی تا قبر او کنید

از باب قبله با حرمش رو به رو کنید

جز لحظه‌های مویه بر او قیمتی نداشت

گر شرح زندگی مرا مو به مو کنید

هنگام دفن کردن من نوحه دم دهید

چشم مرا به مرثیه صاحب سبو کنید

بعد از وفات بر سر خاکم نایستید

در خاک کربلا بدنم جستجو کنید

او روز حشر با تن بی‌سر که می‌رسد

من را ذبیح مقدم او از گلو کنید

یک روز می‌رسد همه اهل حسینیه

در ظّل عرش با خود او گفتگو کنید

ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺷﺪﻡ ﭘﯿﺮ «ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ»
ﻧﻮﮐﺮﯼ ﭘﯿﺮ،ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ «ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ»
ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ‌
ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ ﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ «ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ»
ﻃﻔﻞ ﺟﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﭘﯿﺮﯼ
ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺩﺭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺵ ﺷﯿﺮ «ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ»
ﺷﯿﺮ ﻣﻬﺮ ﭘﺴﺮ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﻣﻢ
ﺩﺭ ﺍﺯﻝ ﺭﯾﺨﺖ ﻋﻠﻤﮕﯿﺮ «ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ»
ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺑﺮﭘﺎﯾﯽ نامش ﻫﺴﺘﻢ
ﻓﮑﺮ ﻭ ﺫﮐﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﺩﺭﮔﯿﺮ «ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ»
ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ ﭼﻮ ﺣﺒﯿﺐ ﺑﻦ ﻣﻈﺎﻫﺮ ﺍﻧﮕﺎﺭ
ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻘﺪﯾﺮ «ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ»
ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺷﺒﯽ ﭘﺎﯼ ﻋﻠﻢ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ
ﭼﺸﻢ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ «ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ»

تعداد صفحات : 5

درباره ما
ناب ترین غزلهای مداحی Telegram.me/chayeheyat در ایتا هم با همین آی دی هستیم یاعلی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    توی اینترنت دنبال چی میگردی ؟
    نظرت راجع به این وبسایت چیه ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 478
  • کل نظرات : 72
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 13
  • آی پی امروز : 181
  • آی پی دیروز : 42
  • بازدید امروز : 312
  • باردید دیروز : 86
  • گوگل امروز : 9
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 398
  • بازدید ماه : 705
  • بازدید سال : 18,777
  • بازدید کلی : 656,166
  • کدهای اختصاصی
    ناب ترین غزلهای مداحی Telegram.me/chayeheyat در ایتا هم با همین آی دی هستیم یاعلی
    معرفت

    معـــرفـــــت


    ابوبكر حسيني

    سيد ابوبکر بن شهاب علوي حسيني حضرمي، نسب او به امام جعفر صادق عليه السلام مي رسد. او به سال 1262 ه. ق در قريه اي از بلاد حضرموت متولد شده و به سال 1341 ه. ق در حيدر آباد دکن از بلاد هند وفات يافته است.

    دریافت کد دانشنامه عاشورا

    عطية بن سعد بن جناده ي عوفي

    نام عطيه، همواره در کنار نام جابر بن عبدالله انصاري مطرح مي شود که با هم پس ازشهادت امام حسين «ع » در اربعين اول به زيارت قبر آن حضرت آمدند و چون جابر نابينا شده بود، عطيه او را در اين زيارت همراهي مي کرد.بنا به برخي نقلها، هنگام بازگشت اهل بيت از سفر شام، در کربلا با جابر و عطيه برخورد کردند.عطية بن سعد بن جناده عوفي، از رجال علم و حديث شيعه بود.وي در زمان خلافت امير المؤمنين «ع » در کوفه به دنيا آمد.نام عطيه، به پيشنهاد آن حضرت بر وي نهاده شد.او از راويان موثق شيعه بود که حتي در کتب رجالي اهل سنت هم توثيق شده است.وي به جرم تشيع و هواداري علي «ع » از سوي حجاج بن يوسف تحت تعقيب بود و به فارس گريخت.به دستور حجاج، او را گرفتند و چون حاضر نشد علي عليه السلام را لعن کند، چهار صد تازيانه بر بدنش زدند و موي سر و ريش او را تراشيدند. از آن پس به خراسان رفت و پس از مدتي به کوفه بازگشت.در کوفه بود تا در سال 111 هجري در گذشت.

    دریافت کد دانشنامه عاشورا

    قرينته النوائب

    همدم و همراه با مصيبتها. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

    دریافت کد دانشنامه عاشورا

    عبدالله بن عفيف ازدي

    او از طايفه ازد، ساکن کوفه و مردي ميان سال بوده است.او از نيکان و شجاعان، و زهاد و عباد و مجاهدين شيعيان محسوب مي شد.عبدالله چشم چپش را در جنگ صفين و چشم راستش را در جنگ جمل از دست داده بود و هميشه در مسجد اعظم کوفه عبادت مي کرد.طبق نقل تواريخ، بعد از شهادت امام حسين عليه السلام و مسلط شدن ابن زياد بر کوفه، طرفداران اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قلع و قمع شدند و ابن زياد، با کمال جسارت، روي منبر مسجد کوفه به اميرمؤمنان و فرزندان او عليهم السلام اهانت مي کرد که با عکس العمل شديد مردم، از جمله عبدالله بن عفيف روبرو شد که به فرمان ابن زياد به شهادت رسيد.

    دریافت کد دانشنامه عاشورا
     
    دانشنامه عاشورا