رفت و تماشای قفایش را به من داد
آن گریههای پشت پایش را به من داد
با گریه خاکستر شدن را یاد دادم
دیروز که پروانه جایش را به من داد
تقصیرها را گردنم انداخت معشوق
با این بهانه انزوایش را به من داد
طی میکنم صحرا به صحرا جادهها را
رحمت بر آنکه گیوههایش را به من داد
قصد کلیم الله بودن کرده بودم
ناراحتم تنها عصایش را به من داد
بدجور نخلستان نشینم کرد آخر
وقتی نجف حال و هوایش را به من داد
دردم حسین است و دوایم هم حسین است
هم درد داد و هم دوایش را به من داد
از حاجیان کعبه هم حاجی ترم کرد
وقتی طواف کربلایش را به من داد
یک عدهای را کعبه، من را کربلا بُرد
به دیگران سنگ و طلایش را به من داد
اول دلم را ارباً اربا کرد بعداً
بینِ کفنها بوریایش را به من داد