loading...
اشعار اهل بیت (ع)

 

چرا افرادی توانسته‌اند به محضر امام زمان «عج» شرفیاب شوند؟‏

همان طور كه می‌دانید افرادی در زمان غیبت كبری به محضر مبارك حضرت ولی عصر «ارواحنا فداه» رسیده‌اند و از این عنایت و موهبت الهی بهره‌مند شده‌اند.

این مطلب بحدّی زیاد اتفّاق افتاده است كه نیاز به توضیح ندارد. تنها موضوعی كه جای بحث و بررسی دارد این است كه: این افراد چگونه توانسته‌اند به این فیض عظیم نائل شوند؟ آیا به خاطر تقوی و ورع و داشتن اعمال صالح بوده است؟ یا چون درجات عالی علمی و معنوی داشته‌اند موفق به زیارت حضرتش شد‌ه‌اند؟ شاید اینها هم نبوده؛ بلكه مداومت بر تشرّف شبهای چهارشنبه به مسجد سهله و كوفه و جمكران و امثال ذلك، موجب سرافرازی به این افتخار عظیم گشته است؟ و یا آنكه تنها و تنها لطف و عنایت حضرت موجب شده است كه به محضر مباركشان مشرّف شوند؟

با توجه به حدیث بسیار مشهور و معروفی كه از ناحیة مقدسة حضرت بقیة الله ارواحنا فداه به دست نایب چهارم خود شیخ علی بن محمد سَمُری رحمه الله صادر گشته است؛ یعنی: اَلا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشاهَدَةَ قَبْلَ خُروجِ السُّفیانی وَ الصَّیْحةِ فَهُوَ كاذِبٌ مُفتَرٌ...(1) (هر كس ادّعای مشاهدة آن حضرت را مثل كیفیّت مشاهدة نواب اربعه بنماید، دروغگو و تهمت زننده است) معلوم می‌شود كه مسأله بابیّت و ارتباط اختیاری با آن حضرت، تكذیب شده است؛ پس به هیچ وجه و از هیچ راه و هیچ كس نمی‌تواند بطور قطعی ادّعا كند كه مثلاً فلان كار نتیجه‌اش زیارت مشاهده حضرت بقیه الله ارواحنا فداه است؛ چون در این صورت هركس كه آن كار را انجام دهد، حضرتش را زیارت خواهد نمود و این خود یك نوع بابیّت است.

و از اختلاف حالات و روحیّات این افراد معلوم می‌شود كه تشرّف به محضر مبارك آن حضرت اختصاص به هیچ قشر و گروهی نداشته و ندارد .ضمن اینكه معلوم می‌شود تشرّف به محضر ایشان معمولاً هیچ فضیلتی را برای انسان ثابت نمی‌كند؛ یعنی نمی‌توان گفت كه هر كس آن حضرت را ملاقات كرده است، انسان صالح، با ورع و كاملی است؛ اگر چه خود این موضوع از افتخارات او خواهد بود

از طرفی با دقّت در قضایا و تشرّفات مختلفی كه از كتابهای معتبر و افراد موثّّق نقل می‌شود و به ما رسیده است، این نكته روشن می‌شود كه صاحبان آنها گاه علمای بزرگ و معروف، گاه افراد صالح و متّقی، گاهی افراد معمولی، بعضاً افرادی از اهل سنّت و حتّی بعضی از كفّار بوده‌اند: به همین جهت و از اختلاف حالات و روحیّات این افراد معلوم می‌شود كه تشرّف به محضر مبارك آن حضرت اختصاص به هیچ قشر و گروهی نداشته و ندارد .ضمن اینكه معلوم می‌شود تشرّف به محضر ایشان معمولاً هیچ فضیلتی را برای انسان ثابت نمی‌كند؛ یعنی نمی‌توان گفت كه هر كس آن حضرت را ملاقات كرده است، انسان صالح، با ورع و كاملی است؛ اگر چه خود این موضوع از افتخارات او خواهد بود، زیرا همین كه فردی چشمش به جمال نورانی مولای انس و جان حضرت بقیه‌الله ارواحنا فداه بیفتد، افتخاری عظیم نصیبش شده است البتّه از این مطلب هم نباید چشم پوشی كرد كه قسمت عمدة این افراد كسانی هستند كه شوق زیارت مولایشان آنها را به فكر مداومت بر عملی انداخته و بالاخره در پایان آن عمل یا در اثناء و گاهی در ابتدای كار به حضور پربركت امام زمان روحی فداه مشرّف شده‌اند. و البتّه عدّه‌ای هم به خاطر مشكلاتی كه داشته‌اند به آن سرور متوّسل شده و حضرت به طرق مختلف از آنها دستگیری فرموده‌اند.

ولی در نهایت، از اكثر قضایا می‌توان حدّاقل به این مطلب معتقد شد كه: به فكر دیدار آن حضرت بودن و یا متوسّل شدن به ایشان و امثال اینها در بسیاری از اوقات موجب شرفیابی به حضورشان می‌شود.

معلوم می‌شود كه مسأله بابیّت و ارتباط اختیاری با آن حضرت، تكذیب شده است؛ پس به هیچ وجه و از هیچ راه و هیچ كس نمی‌تواند بطور قطعی ادّعا كند كه مثلاً فلان كار نتیجه‌اش زیارت مشاهده حضرت بقیه الله ارواحنا فداه است؛ چون در این صورت هركس كه آن كار را انجام دهد، حضرتش را زیارت خواهد نمود و این خود یك نوع بابیّت است

با همة اینها همان طوركه قبلاً گفته‌ایم ممكن است در بعضی از موارد نتیجه قطعی وجود نداشته باشد. و جان سخن آن كه این افتخار فقط طبق انتخاب و نظر خود حضرت است و به تعبیر بعضی از بزرگان اهل معنی« تا یار كه را خواهد و میلش به كه باشد» و مسلّماً آن حضرت حكیم هستند و هیچ كاری را بدون حكمت انجام نمی‌دهند ؛ اما آن حكمت برای ما معلوم نیست؛ لذا می‌بینیم افراد مختلف با روحیّات گوناگون ایشان را ملاقت كرده‌اند و حتّی ملاقات آنها هم به یك شكل نیست؛ یعنی عدّه‌ای در وقت تشرّف آن حضرت را شناخته و بعضی هم نشناخته‌اند؛ ولی اینها بعداً از روی قراینی متوجّه موضوع شده‌اند. حتّی افرادی كه حضرت را در هنگام تشرّف شناخته‌اند، گاهی در آنها تصرف شده؛ به طوری كه غیر از سكوت و بی‌حركتی و بی‌حسّی كار دیگری نمی‌توانسته‌اند انجام دهند، ولی بعضی هم خیلی راحت با حضرت صبحت كرده  و حاجت خواسته‌اند. حال همین افراد هم گاهی اشخاصی در اوج پاكی و اخلاص و بعضاً افرادی معمولی و در نهایت سادگی و كم سوادی بوده‌اند.

بنابراین همان طوری كه گفتیم معلوم می‌شود مصلحت را خودِ آن مولای عزیز تشخیص می‌دهند و طبق همان عمل‌ می‌كنند، به طوری كه در بعضی از موارد، صلاح در تشرّف به هیچ شكلش نیست و فقط با مكاشفه یا رۆیا و حتّی اتفاق افتاده كه بدون اینها جواب داده شده است.

امّا در تمامی این قضایا به صاحبانشان عرض می‌كنیم: هَنیئاً لَكُمْ و گوارایتان باد این آب حیات و خدای تعالی از این جرعه‌های حیات بخش به ما هم مرحمت فرماید.

بخش مهدویت تبیان

 

 

با کدام چشم به امام زمان(عج) نگاه کنم؟

 

آقای معلم(1) معتقد بودند خدمت حضرت ولی عصر  عجل الله تعالی فرجه الشریف  رسیدن خیلی مشکل است. یکی از ارداتمندان نقل کرده است: به آقای معلم دامغانی عرض کردم؛ آقا شما توسلی در طول زندگی خود نگرفتید که خدمت حضرت ولی عصر  عجل الله تعالی فرجه الشریف  برسید؟ گفتند: نه.

یک وقت دیگر به آقای معلم گفتم: آقای معلم شما ختمی نگرفتید که آقا امام زمان  عجل الله تعالی فرجه الشریف  را ببینید. گفتند: نه.

گفتم: آقا پس یک ختم به ما بدهید. گفت: برای چه ختم می‌خواهی؟ گفتم: خوب شما خودتان چرا ختم نگرفته اید؟

گفت: راستش من فکر کرده ام حالا ختم هم بگیرم! امام زمان را هم ببینم! اما با کدام چشم به امام زمان  عجل الله تعالی فرجه الشریف  نگاه کنم! من که خجالت می‌کشم، با چشمی که به این سو و آن سو می رود، به حضرت نگاه کنم.

این چشم هرزه صاحبش باید خجالت بکشد به آن وجه الله نگاه کند. امام زمان  عجل الله تعالی فرجه الشریف  وجه الله است.

گفت: راستش من فکر کرده ام حالا ختم هم بگیرم! امام زمان را هم ببینم! اما با کدام چشم به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نگاه کنم! من که خجالت می‌کشم، با چشمی که به این سو و آن سو می رود، به حضرت نگاه کنم

عجب! مردی که تمام شب های جمعه بیدار بود. مردی که تمام شب های دیگر یک ساعت و نیم به اذان صبح بیدار بود، ایشان چنین بگویند ما دیگر باید چه بگوییم؟

 

با کدام چشم به امام زمان(عج) نگاه کنیم؟!

پی نوشت  ها:

1.مرحوم علی اکبر معلم دامغانی، عارف معاصر عموی شاعر معروف علی معلم. امام خمینی رحمه الله علیه از سال‌هایی که درس حاج شیخ عبدالکریم حائری شرکت می‌کردند، با مرحوم معلم رفیق و همدرس بودند. از کسانی که با ایشان مراوده داشتند می توان به مقام معظم رهبری، آیت الله جوادی آملی، مرحوم حاج آقای مروی، حاج آقای صدیقی و حاج آقای فاطمی‌نیا اشاره کرد.

بخش مهدویت تبیان

 

 

نماز اول وقت یادت نرود!

 

در اتوبوس نشسته بودیم كه اذان از رادیو پخش شد. جوان به راننده گفت: نگه دارید تا نماز  بخوانیم.

راننده گفت: وقتی به قهوه خانه رسیدیم، نگه می دارم ولی جوان اصرار داشت كه همین  اول وقت نمازش را بخواند.

بحث بالا گرفت تا اینكه بالاخره راننده تسلیم شد و توقف كرد. جوان كنار جاده با آرامش كامل نمازش را خواند و سوار شد.

بعد از سوار شدن گفت: من به امام زمان(عج) قول داده ام كه نمازم را اول وقت بخوانم و بعد قصه خود را تعریف كرد.

گفت: من در یك كشور اروپایی درس می خواندم. محل اقامتم تا دانشگاه فاصله زیادی داشت و روزانه فقط یك اتوبوس این مسیر را طی می كرد.

یك روز كه برای آخرین آزمون فارغ التحصیلی عازم دانشگاه بودم ، اتوبوسِ پر از مسافر، وسط راه خراب شد و روشن نشد.  مسافران پیاده شدند و كنار جاده منتظر ماندند تا وسیله ای پیدا شود و آنها را به مقصد برساند. من كه از این وضعیت بسیار نگران بودم و وقت زیادی هم نداشتم، مرتب قدم می زدم و به جاده نگاه می كردم و حرص می خوردم كه زحمات چندین ساله ام در آستانه سفر به ایران بر باد رفت و...

در همین اثنا در ذهنم خطور كرد كه در ایران وقتی مشكلی داشتیم، متوسل به امام زمان(عج) می شدیم و از او كمك می خواستیم. با دل شكسته اشكم جاری شد . با خودم گفتم: یا صاحب الزمان(عج)! اگر امروز كمكم كنی تا به امتحان برسم، قول می دهم و متعهد می شوم تا آخر عمر نمازم را همیشه اول وقت بخوانم!

من هم ازهمه امیدوارتر سوار شدم. همین كه اتوبوس خواست حركت كند، همان آقای ناشناس بالا آمد و من را به اسم صدا زد و فرمود: قولی كه به ما دادی یادت نرود! نماز اول وقت را فراموش نكن!

هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود كه آقایی از دور آمد و با زبان محلی به راننده گفت: چی شده؟ بعد مقداری ماشین را دستكاری كرد و گفت: برو استارت بزن! ماشین خراب روشن شد و همه  خوشحال سوار شدند.

من هم از همه امیدوارتر سوار شدم. همین كه اتوبوس خواست حركت كند، همان آقای ناشناس بالا آمد و من را به اسم صدا زد و فرمود: قولی كه به ما دادی یادت نرود! نماز اول وقت را فراموش نكن!

من كه نمی توانستم حرفی بزنم، فقط احساس كردم آقا رفت و من او را ندیدم! شروع كردم به اشك ریختن  و گریه كردن!

بخش مهدویت تبیان

 

 

داستان عجیب ملاقات شیخ حسن با امام زمان(عج)

 


داستان ذیل در مورد شخصی است که عاشق دختر همسایشان شده است. او برای رسیدن به عشقش هر کاری می کند ولی نهایتا متوسل به درگاه امام زمان(عج) می شود و آخرش را هم که معلوم است....اما نکاتی بسیار تامل برانگیز در این داستان وجود دارد. منجمله اینکه زیارت وجود مقدس حضرت می تواند نصیب هر کسی بشود (و این نیست که خاص عرفا یا خواص باشد) و ثانیا برای دیدار حضرت لازم نیست که حتما درخواست بسیار عارفانه ای داشته باشی. ظاهرا کیفیت درخواست مهم است نه نوع درخواست. اینکه هر چی می خواهی را خالصانه طلب کنی. در هر صورت این داستان را با دقت مطالعه کنید.


عالم ثقه شیخ باقر کاظمی مجاور در نجف حدیث کرد که در نجف اشرف مرد مومنی بود که او را شیخ محمد حسن سریره می نامیدند. او در سلک اهل علم و مرد با صداقتی بود. بیمار بود و در نهایت تنگدستی و فقر و احتیاج زندگی می کرد. حتی قوت و غذای یومیه خود را نداشت و بیشتر اوقات به خارج نجف در بیابان نزد اعراف اطراف نجف می رفت تا این که قُوت و آذوقه ای برای خود تهیه کند امّا آنچه به دست می آورد او را کفایت نمیکرد . با همین حال, سخت دوست داشت با دختری از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانواده اش خواستگاری کرده بود اما فامیل های آن زن به سبب فقر و تهیدستی شیخ به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت این ابتلا در همّ و غمّ شدید بود .

هنگامی که تهی دستی و بیماری او شدت یافت و از ازدواج با آن زن مایوس شد تصمیم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برود تا بلکه حضرت صاحب الامر عجل اللّه فرجه را از ناحیه ای که نمی داند ببیند و مراد خود از او بگیرد.

شیخ باقر میگوید : شیخ محمد گفت : من چهل شب چهارشنبه مواظبت کردم بر رفتن به مسجد کوفه ! هنگامی که شب آخر فرا رسید شب زمستانی و تاریکی بود و باد تندی می وزید و کمی هم باران می بارید و من هم در دکّه های درب ورودی مسجد کوفه یعنی دکّه شرقی مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسته بودم و نمی توانستم به سبب خونی که در اثر سرفه از سینه ام می آمد به داخل مسجد بروم و با من هم چیزی نبود که خود را از سرما حفظ کنم و این وضعیت سینه ام را تنگ کرده و بر غم و غصه من شدت بخشیده و دنیا در چشمم تیره شده بود و با خود فکر می کردم که این 39 شب ا پایان گرفت و این آخرین شب است و من کسی را ندیدم و چیزی هم بر من ظاهر نشد و من گرفتار این سختی عظیم هستم و این همه سختی و مشقت و ترس را در این چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کوفه آمدم و حاصل آن یاس و ناامیدی از ملاقات و برآورده شدن حاجاتم بود .

از او سوال کردم از کدام قبیله هستی ؟ فرمود : از بعضی از آنها . من شروع کردم به شمردن طوایف اعراب اطراف نجف . او در پاسخ جواب می داد : نه !! و من هر طایفه ای را ذکر می کردم او می فرمود : از آنها نیستم . این امر مرا خشمگین کرد و به او گفتم آری تو از طریطره هستی و این را به صورت استهزا گفتم و این لفظی است که معنی ندارد . او از سخن من تبسّم کرد و فرمود : چیزی بر تو نیست که من از کجا باشم اما چه چیز سبب شده که تو به اینجا آمده ای ؟

در این اثناء که در اندیشه بودم و کسی در مسجد نبود آتشی روشن کردم تا قهوه ای را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم . زیرا عادت به آن داشتم و نمی توانستم آن را ترک کنم و قهوه هم بسیار کم بود . ناگهان شخصی را دیدم که از ناحیه در اول, به سوی من می آمد .

هنگامی که او را از دور مشاهده کردم ناراحت شدم و با خود گفتم این عرب بیابانی از اطراف مسجد نزد من آمده است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه در این شب تاریک بمانم و این امر هم بر اندوه من اضافه کرد. در این بین که من در اندیشه بودم او نزدیک من آمد و به من به اسم سلام کرد و در برابرم نشست و من در تعجب شدم از این که او اسم مرا می داند و گمان کردم از اعراب اطراف نجف است که من نزد او می روم .

از او سوال کردم از کدام قبیله هستی؟ فرمود: از بعضی از آنها. من شروع کردم به شمردن طوایف اعراب اطراف نجف . او در پاسخ جواب می داد: نه!! و من هر طایفه ای را ذکر می کردم او می فرمود : از آنها نیستم. این امر مرا خشمگین کرد و به او گفتم آری تو از طریطره هستی و این را به صورت استهزا گفتم و این لفظی است که معنی ندارد. او از سخن من تبسّم کرد و فرمود: چیزی بر تو نیست که من از کجا باشم اما چه چیز سبب شده که تو به اینجا آمده ای؟

من به او گفتم: برای چه سوال می کنی ؟ فرمود: ضرری به تو نمی رسد اگر ما را خبر کنی. من از حسن اخلاق و شیرینی طبع و گفتار او تعجب کردم و دلم میل به او پیدا کرد و او هر مقدار سخن می گفت محبت من به او زیادتر می گشت . برای او سیگار از تتن درست کردم و به او دادم فرمود : تو بکش من نمی کشم. در فنجان برای او قهوه ریختم و به او دادم او گرفت و کمی از آن نوشید و باقی را به من داد و فرمود : تو آن را بنوش. من آن گرفتم و نوشیدم و تعجب کردم که او تمام فنجان را ننوشیده بود اما محبت من هر آن به او زیاد می شد. به او گفتم: ای برادر! خداوند تو را در این شب به سوی من فرستاده تا انیس من باشی.

آیا با من نمی آیی که نزد قبر مسلم(علیه السلام) برویم و آنجا بنشینیم و با یکدیگر صحبت کنیم ؟ فرمود : با تو می آیم اما جریان خودت را بگو . به او گفتم. من واقع را برای شما می گویم . من در نهایت فقر و نیازمندی هستم از آن وقتی که خود را شناختم و با این فقر مبتلا به سرفه هستم و سال هاست که خون از سینه ام بیرون می آید و معالجه آن را نمی دانم و به دختری از اهل محلّه مان در نجف اشرف تعلق خاطر پیدا کرده ام و به سبب تنگدستی میسر نشده است که او را بگیرم. گروهی از دوستان مرا مغرور کردند و به من گفتند: در حوایج خود قصد کن صاحب الزمان(عج) را ! و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بیتوته نما که او را خواهی دید و حاجت تو را برآورده سازد و این آخرین شب از چهل شب است و من در این شب چیزی ندیدم و در این شب ها من تحمل مشقت های زیادی کردم و این سبب آمدن من و این خواسته ها و حوائج من می باشد .

هنگامی که صبح شد متوجه قول او شدم که فرمود : سینه ات خوب شد . دیدم سینه ام صحیح و سالم است و دیگر سرفه نمی کنم و یک هفته بیش نگذشت که خداوند گرفتن آن زن همسایه را آسان کرد و از جایی که گمان نمی کردم فراهم شد. اما فقر و تهیدستی ام همچنان باقی ماند چنان که حضرت صاحب صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین خبر داده بود

آن شخص در حالی که من غافل بودم و توجه نداشتم به من فرمود: اما سینه ات خوب شد و اما آن زن را به زودی می گیری و اما تهی دستی و فقر تو باقی می ماند تا از دنیا بروی و من هیچ توجه به این سخنان نداشتم . به او گفتم : به کنار قبر مسلم نمی روی ؟ فرمود: برخیز . برخاستم و متوجه جلوی خود بودم . هنگامی که وارد زمین مسجد شدم به من فرمود : آیا نماز تحیت مسجد نمی خوانی ؟ گفتم : چرا می خوانم . سپس او نزدیک شاخص که در مسجد است ایستاد و من هم پشت سر او به فاصله ایستادم و تکبیرة الاحرام گفته مشغول قرائت سوره فاتحه شدم .

من مشغول نماز بودم و سوره حمد را می خواندم . او نیز فاتحه را قرائت می نمود اما من قرائت احدی را همانند او از زیبایی نشنیده بودم . در آن هنگام با خود گفتم : شاید این شخص صاحب الزمان(عج) باشد و یاد سخنان او افتادم که دلالت بر آن میکرد . هنگامی که این مطلب در دلم خطور کرد, آن بزرگوار در حال نماز بود . ناگهان نور عظیمی او را احاطه کرد که دیگر شخص آن بزرگوار را به سبب آن نور نمی دیدم اما او همچنان نماز می خواند و من صدای او را می شنیدم . بدنم به لرزه افتاد و از ترس نمیتوانستم نماز را قطع کنم . پس نماز را به صورتی که بود تمام کردم و نور از سطح زمین به بالا متوجه شد و من ندبه و گریه می کردم و از سوء ادبم با او در مسجد معذرت خواهی می نمودم. به او گفتم : شما صادق الوعد هستید و مرا وعده دادید که با من نزد قبر مسلم برویم در آن هنگام که با آن نور تکلم می گفتم دیدم آن نور متوجه به حرم مسلم شد که من هم متابعت کردم . آن نور داخل حرم شد و در بالای قُبّه قرار گرفت و همچنان بود و من گریه و ندبه می کردم تا فجر دمید و آن نور عروج کرد .

هنگامی که صبح شد متوجه قول او شدم که فرمود : سینه ات خوب شد . دیدم سینه ام صحیح و سالم است و دیگر سرفه نمی کنم و یک هفته بیش نگذشت که خداوند گرفتن آن زن همسایه را آسان کرد و از جایی که گمان نمی کردم فراهم شد. اما فقر و تهیدستی ام همچنان باقی ماند چنان که حضرت صاحب صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین خبر داده بود .

فرآوری: فاطمه زین الدینی

بخش مهدویت تبیان

 

درباره ما
ناب ترین غزلهای مداحی Telegram.me/chayeheyat در ایتا هم با همین آی دی هستیم یاعلی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    توی اینترنت دنبال چی میگردی ؟
    نظرت راجع به این وبسایت چیه ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 478
  • کل نظرات : 72
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 13
  • آی پی امروز : 133
  • آی پی دیروز : 42
  • بازدید امروز : 237
  • باردید دیروز : 86
  • گوگل امروز : 7
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 323
  • بازدید ماه : 630
  • بازدید سال : 18,702
  • بازدید کلی : 656,091
  • کدهای اختصاصی
    ناب ترین غزلهای مداحی Telegram.me/chayeheyat در ایتا هم با همین آی دی هستیم یاعلی
    معرفت

    معـــرفـــــت


    ابوبكر حسيني

    سيد ابوبکر بن شهاب علوي حسيني حضرمي، نسب او به امام جعفر صادق عليه السلام مي رسد. او به سال 1262 ه. ق در قريه اي از بلاد حضرموت متولد شده و به سال 1341 ه. ق در حيدر آباد دکن از بلاد هند وفات يافته است.

    دریافت کد دانشنامه عاشورا

    عطية بن سعد بن جناده ي عوفي

    نام عطيه، همواره در کنار نام جابر بن عبدالله انصاري مطرح مي شود که با هم پس ازشهادت امام حسين «ع » در اربعين اول به زيارت قبر آن حضرت آمدند و چون جابر نابينا شده بود، عطيه او را در اين زيارت همراهي مي کرد.بنا به برخي نقلها، هنگام بازگشت اهل بيت از سفر شام، در کربلا با جابر و عطيه برخورد کردند.عطية بن سعد بن جناده عوفي، از رجال علم و حديث شيعه بود.وي در زمان خلافت امير المؤمنين «ع » در کوفه به دنيا آمد.نام عطيه، به پيشنهاد آن حضرت بر وي نهاده شد.او از راويان موثق شيعه بود که حتي در کتب رجالي اهل سنت هم توثيق شده است.وي به جرم تشيع و هواداري علي «ع » از سوي حجاج بن يوسف تحت تعقيب بود و به فارس گريخت.به دستور حجاج، او را گرفتند و چون حاضر نشد علي عليه السلام را لعن کند، چهار صد تازيانه بر بدنش زدند و موي سر و ريش او را تراشيدند. از آن پس به خراسان رفت و پس از مدتي به کوفه بازگشت.در کوفه بود تا در سال 111 هجري در گذشت.

    دریافت کد دانشنامه عاشورا

    قرينته النوائب

    همدم و همراه با مصيبتها. از القاب شريفه ي حضرت زينب سلام الله عليهاست.

    دریافت کد دانشنامه عاشورا

    عبدالله بن عفيف ازدي

    او از طايفه ازد، ساکن کوفه و مردي ميان سال بوده است.او از نيکان و شجاعان، و زهاد و عباد و مجاهدين شيعيان محسوب مي شد.عبدالله چشم چپش را در جنگ صفين و چشم راستش را در جنگ جمل از دست داده بود و هميشه در مسجد اعظم کوفه عبادت مي کرد.طبق نقل تواريخ، بعد از شهادت امام حسين عليه السلام و مسلط شدن ابن زياد بر کوفه، طرفداران اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قلع و قمع شدند و ابن زياد، با کمال جسارت، روي منبر مسجد کوفه به اميرمؤمنان و فرزندان او عليهم السلام اهانت مي کرد که با عکس العمل شديد مردم، از جمله عبدالله بن عفيف روبرو شد که به فرمان ابن زياد به شهادت رسيد.

    دریافت کد دانشنامه عاشورا
     
    دانشنامه عاشورا