حیف است که از عشق تو یک توشه نگیریم
حیف است که ما دامن شش گوشه نگیریم
خوب است که ما مثل تو ارباب بمیریم
حیف است از این قافله ره توشه نگیریم
زشت است از این قافله با فاصله رفتن
از خیمۀ سلطان کَرَم گوشه نگیریم
اینجاست که دل کاسۀ صبرش بسر آید
حیف است ز گیسوی تو یک خوشه نگیریم
خواهیم اگر بر تو شویم آینه، بایست
از بار گنه بر دل خود پوشه نگیریم
دست من و دامان تو یا قاضی الحاجات
ای کاش که در خیمه کنم با تو ملاقات
امسال مُرید علی اکبر شَوَمای کاش
من نذر گلوی علی اصغر شومای کاش
از جان و جهان یکسره خواهم بگریزم
جزو سپه ساقی لشگر شومای کاش
با قاسم و عبداللهِ تو گَعده بگیرم
من در بدر آل پیمبر شومای کاش
مانند غلامِ سیَهَت بر سرِ دستت
من هم به دعای تو منور شومای کاش
نان و نمک سفرة تو باد حلالم
من ریزه خور خوان تو دلبر شومای کاش
هر لحظه به یا لَیتَنی این شعر بخوانم
با اهل حرم عهد کنم با تو بمانم