اشعار روزعاشورا *** ((شنيده ميشود از آسمان صدايي كه كشيده شعر مرا باز هم به جايي كه)) غزل در آن پي مضمون نو نمي آيد درست مثل همين بيت آشنايي كه "نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت" نه سيد الشهدا تاب زخم هايي كه گرفته پيكر او را هماره در بر خويش مثال شاهد آن خفته در ندايي كه نوشته اند كسي روي تل ندا سر داد كه يا رسول ببين جسم بالعرايي كه مقطع است و مرمل، قتيل العريان است نمانده بر تن او آن ردا، ردايي كه به دست هاي پر از پينه دوخت مادر من و از تنش به در آورد بي حيايي كه براي غارت اموال ما طمع ميكرد براي معجر و خلخال و آن طلايي كه.. پدر خریدز مکه برای سوغاتی و برد دست جسارت به گوش هایی که به زیر مقنعه ها در حجاب مخفی بود ز چشم بد نظر آفتاب مخفی بود درون خيمه دويدم درون آتش و دود كسي رسيد و ز گوشم دو گوشواره ربود به تازیانه رسید و کمی تعلل کرد سه ساله دخترک گریه ات کمی هُل کرد به كنج خيمه ي آتش گرفته، برد پناه گرفت شعله ي آتش به دامنش، اي آه… دوید و رفت که با عمه اش گلایه کند بدان امید که طوبا دوباره سایه کند ولی رسید و از این غم غمش فزون تر شد دلش ز پیکر در قتلگاه خون تر شد گرفت عاطفه را زیر بال و پر عمه نشست گریه کند بر خودش نه! بر عمه به سیل اشک نگاهش به قتلگاه افتاد ز هُرمِ گریه ی او هیئتی به راه افتاد و دست برد به قرآن و استخاره نمود دمی که رو به سوی جسم پاره پاره نمود شروع کرد به آغاز مرثیه خوانی دو جمله گفت ولی با زبان طوفانی هزار مرتبه شکر خدا تو را سر نیست که بنگری به سر خواهر تو معجر نیست |
علی اکبر لطیفیان ... اشعار عصر عاشورا،اشعاروداع حضرت زینب سلام الله |
اشعار عصر عاشورا زبان حال حضرت زینب سلام الله *** ای شاه بی لشکر بگو پس لشکرت کو؟ گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو ؟ ظرف دو ساعت این همه نیزه شکسته؟ بوی تو می آید بگو پس پیکرت کو ؟ با ناله های فاطمه اینجا دویدم گر تو حسین مادری پس مادرت کو؟ یک جای بوسه در تنت باقی نمانده خاک دو عالم بر سرم موی سرت کو ؟ آقای من پیراهنت کو ؟ خاتمت کو ؟ سیمرغ قاف عاشقی بال و پرت کو ؟ گیرم سرت را از قفا آقا بریدند آن بوسه ای که داده ام بر حنجرت کو ؟ از تو توقع دارم ای تندیس غیرت برخیزی از زینب بپرسی معجرت کو ؟ این دشت دشت چشمهای خیره سر شد آقا کمک من خواهرت را دخترت کو |
اشعار شب عاشورا *** در خیمه ها صدای خدایا بلند شد زینب برای پرسش آیا؛ بلند شد فریاد وا حسین؛ ز اعماق سینه اش تا گشت با خبر ز قضایا بلند شد پرسید غرق ناله که آقا چه می شود؟ تکلیف زینبت شب فردا چه می شود؟ سجاده باز کرده ای و ناله می کُنی باران شدی و توبه ی صد ساله می کُنی گاهی خروج می کنی از خیمه گاه خود خیره نگاه جانب آن چاله می کُنی انگار این عمل؛ عمل دل به خواه توست این تکّه از زمین نکند؛ قتله گاه توست امشب فضای خیمه پُر از عطر سیب توست زینب اسیر گریه؛ ز حال عجیب توست حرفی بزن عزیز دل من که خواهرت مضطر ترینِ ناله امن یجیب توست اشکت به من اجازه آوازه می دهد دل شوره ام خبر ز غمی تازه می دهد یک لحظه کن نظر به من زار و مضطرت آری منم که زل زده ام در برابرت از بس که محو ذات خداوند اقدسی اصلاً محل نمی دهی امشب به خواهرت از جان من عروج مکن روح پیکرم حرفی مزن ز رفتن خود؛ ای برادرم خون منِ ز خود شده را کم به شیشه کن زخم فراق؛ کم به دل خسته ریشه کن یا حرفی از جُدا شدن از خود مگو وَ یا با من مگو عزیز دلم صبر پیشه کن امشب دلـم اسیــر مــلال اسـت یـــا حسین من بی تو؛ عین فرض محال است یا حسین گریان ترین دیده دریایی توام امشب اسیر غصّه فردایی توام گفتی ز بس كه یك شبه تغییر می کنی من نیز ناتوان ز شناسایی توام گفتی به ناله غرق تمنا بکن مرا زینب بیا و خوب تماشا بکن مرا گفتی تمام پیکر تو زخم می شود از پای تا دم سر تو زخم می شود اذنم دهی به صورت خود لطمه می زنم با من مگو که حنجر تو زخم می شود گفتی سری به روی تنت نیست بعد از این جز تکه بوریا کفنت نیست بعد از این |
اشعار شب عاشورا *** شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است با تو هر ثانیه رویاست اگر بگذارند مثل قدش قدمش لحن پیمبر وارش روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟ عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند ساقیت رفته و ای کاش که او برگردد مشک او حامل دریاست اگر بگذارند آب مال خودشان چشم همه دل واپس خیمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند قامتش اوج قیام است قیامت کرده است قد سقای تو رعناست اگر بگذارند سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزد آب مهریهٔ زهراست اگر بگذارند بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند |
اشعار شب عاشورا *** شبِ آخر بگذار اين پَر ِمن باز شود بيشتر رويِ تو چشم تر ِمن باز شود حرفِ هجران مزن اينقدر مراعاتم كن دست بردار ، دلِ مضطر ِ من باز شود جان زينب برو از كرب و بلا زود برو مگذاري گره ي معجر من باز شود آه ، راضي نشو بنشينم و گيسو بكشم آه ، راضي نشو موي سر من باز شود پاي دشمن به روي پيكر تو باز شود روي دشمن به روي معجر من باز شود جانِ من حرز بينداز به گردن مگذار جاي اين بوسه ي پيغمبر من باز شود جان زينب برو مگذار غروب فردا سمت گودال رهِ مادر من باز شود حيف از اين زير گلو نيست خرابش بكنند؟! پس اجازه بده تا حنجر من باز شود لااقل قول بده زود خودت جان بدهي بلكه راهِ نفس آخر من باز شود |