کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!
تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل!
تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش ـ
و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل!
اگر دست می داد، دل می بریدم
به دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل!
دل از کودکی از فرات، آب می خورد
و تکلیف شب:" آب، بابا، اباالفضل."
تو لب تشنه پرپر شدی، شبنم اشک..
..به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل!
فدک، مادری می کند کربلا را؛
غریبی، تو هم مثل زهرا، اباالفضل!
تو را هر که دارد، ز غم، بی نیاز است؛
وفا بعد از این نیست تنها، اباالفضل!
تو با غیرت و، آب و، دست بریده
قیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل!
***ابوالقاسم حسینجانی***

مشک بر دوش به دریا آمد
همه گفتند که موسی آمد
نفس آخر ماهی ها بود
ناگهان بوی مسیحا آمد
از سر و روی فرات، آهسته
موج می ریخت که سقا آمد
او قسم خورده که سقا باشد
آن زمانی که به دنیا آمد
دست بر زیر سر آب نبرد
علقمه بود که بالا آمد
از کمین گذر نخلستان
با خبر بود که تنها آمد
کاش آن تیر نمی آمد، حیف
از ید حادثه امّا آمد
انکسار از همه جا می بارید
از حرم شاه حرم تا آمد
داشت آماده ی هجرت می شد
که در این فاصله زهرا آمد
از دل علقمه زیبا می رفت
مثل آن لحظه که زیبا آمد
***علی اکبر لطیفیان***

 

اشعار شب تاسوعا

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

من آب را وقتی فراهم کرده بودم

دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم

قبل از زمانی که بریزد آبرویم

نذرش همه دار و ندارم کرده بودم

آقا اگر در دستهایم بود شمشیر

من شرّشان را از سرت کم کرده بودم

دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه...

حیوان صفتها را من آدم کرده بودم

فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو

دنیای آنها را جهنم کرده بودم

چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند

این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم

با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم

وقتی برای مشک سر خم کرده بودم

تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد

با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم

 

 

مهدی رحیمی ... اشعار شب تاسوعا اشعار شهادتحضرت ابوالفضل علیه السلام

 

اشعار شب تاسوعا

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

روی اسبِ سركش امواج زین انداخته

آن كه روی آب را هم بر زمین انداخته

رود انگشتی ست جاری كه ابالفضلِ جوان

پا به دریا برده و بر او نگین انداخته

رود دریای خروشانی شده در پای مرد

مثل ماهی كه به زحمت پوستین انداخته

آن ابالفضلی كه نَفْسَش هم یقیناً سركش است

آن چنان نَفْس قوی را این چنین انداخته

طاق ابرویی كه زیر گیسویش كرده كمین

تیر بر قلب سپاهِ در كمین انداخته

تو رگِ غیرت بخوانش من كلید قفل ها

قل هو اللهی كه بر روی جبین انداخته

در همین نقطه فقط كوهی به كوهی می رسد

روی پیشانیش آن وقتی كه چین انداخته

وسعت دیدش وسیع است و به جنگِ یك سپاه

اولین را كشته روی آخرین انداخته

جمعه 1391/09/03بانی: روضه دار |

 
 

 

علی اکبر لطیفیان ... اشعار مدح و مرثیه حضرتابوالفضل علیه السلام

 

اشعار مدح و مرثیه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

آسمان جلوه ای اگر دارد

از نماز شب قمر دارد

شب میلاد تو همه دیدند

نخل ام البنین ثمر دارد

آمدی و حسین قادر نیست

از نگاه تو چشم بر دارد

كوری چشم ابتران حسود

چقدر فاطمه پسر دارد

ای رشید علی نظر نخوری

شهر چشمان خیره سر دارد

باب حاجات، كعبه ی خیرات

بر تو و قد و قامتت صلوات

ای نسیم پر از بهار علی

ماه در گردش مدار علی

چقدر مشكل است تشخیصت

تا كه تو می رسی كنار علی

با تو یك رنگ دیگری دارد

شجره نامه ی تبار علی

دومین حیدر ابوطالب

صاحب غیرت و وقار علی

به شما می رسد ذخیرۀ طف

همۀ ارث ذوالفقار علی

ای علمدار و سر پناه حسین

حضرت حمزه ی سپاه حسین

خشکسال قدیم دنیا من

جستجوهای پشت دریا من

تو بر این خاك ها بكش دستی

اگر این خاك زر نشد با من

سر سال است مرد مسكینم

مكش از دست خالیم دامن

چقدر فاصله است ای دریا

از مقام ظهور تو تا من

تو بزرگ قبیله ی آبی

تو غدیری، فراتی اما من

خشكسالم، كویر بی آبم

روزگاری است تشنه میخوابم

كمرت جایگاه شمشیر است

لب تو جایگاه تكبیر است

سر ما را بزن همین امروز

صبح فردا برای ما دیر است

هیچ كس رو به روت نیست مگر

آن كسی كه ز جان خود سیر است

سیزده ساله حیدری كردی

پسر شیر بیشه هم شیر است

گیرم افتاده است روی زمین

دست تو باز هم علمگیر است

پسر شاه لافتی عباس

ای جوانی مرتضی عباس

از نگاه كبوتری وارم

به مقام تو غبطه می بارم

سر من را اگر بگیری باز

به دو ابروی تو بدهكارم

ارمنی هم اگر حساب كنی

دست از تو بر نمی دارم

بده آن مشك پاره ی خود را

تا برای خودم نگهدارم

بی سبب نیست گریه ی چشمم

حسرت صبح علقمه دارم

با تمامی شور و احساسم

آرزومند كف العباسم

زلف ما را ز مشك وا نكیند

لب ما را از آن جدا نكنید

پای ما را به جان خالی مشك

در حریم فرات وا نكنید

دست بر زیرتان نمی آرد

آب ها این همه دعا نكنید

تیرها روی این تن زخمی

خودتان را به زور جا نكنید

تازه طفل رباب خوابیده

جان آقا سر و صدا نكنید

تا كه از مشك پاره آب چكید

رنگ از چهره ی رباب پرید