به ادامه مطلب بروید
به ادامه مطلب بروید
به ادامه مطلب بروید
اشعار شب هشتم محرم شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام *** سرو قدّى ز حرم با دل سوزان مىرفت |
اشعار شب هشتم محرم روضه حضرت علی اکبر علیه السلام *** علی اکبر که بر زمین افتاد آسمان، آفتاب را گم کرد آن چنان زخم روی زخم آمد که عدو هم حساب را گم کرد خواست تا خیمه پَر کشد اما شیر زخمی عُقاب را گم کرد پدر آمد به یاری اش برود من بمیرم ، رکاب را گم کرد پسر بوتراب ، بین تراب نوه ی بوتراب را گم کرد جلد قرآن خویش پیدا کرد برگه های کتاب را گم کرد |
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب هشتم محرم،اشعار روضه علی اکبر علیه السلام |
اشعار شب هشتم محرم شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام *** دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است نازها از پسر خویش کشیدن سخت است سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم ور نه کار از کمر خویش کشیدن سخت است مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است خواستی این پدر پیر خضابی بکند خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم خار را از جگر خویش کشیدن سخت است گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون از دهان پسر خویش کشیدن سخت است تکه های جگرم هر طرفی ریخته است همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است |
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب هشتم محرم،اشعار روضه علی اکبر علیه السلام |
اشعار شب هشتم محرم شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام *** قصد کرده است تمام جگرم را ببرد با خودش دل خوشی دور و برم را ببرد من همین خوش قد و بالای حرم را دارم یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد؟ دسترنج همه ی زحمت من این آهوست چقدر چشم نشسته، ثمرم را ببرد این چه رسمی ست پسر جای پدر ذبح شود حاضرم پای پسرهام، سرم را ببرد تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش می شود باد برایش خبرم را ببرد نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد *** جان من، قول بده دست به گیسو نبری مقنعه ت باز شود، بال و پرم را ببرد تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم چه نیازی ست کسی محتضرم را ببرد دست و پا گیر شدم، زود زمین می افتم یک نفر زود، تن دردسرم را ببرد همه سرمایه ام این است که غارت شده است هر که خواهد ببرد جنس حرم را... ببرد صد پسر خواسته بودم ز خدا، آخر داد صد علی داد به من تا که سرم را ببرد |
وحید قاسمی ... اشعار شب هشتم محرم، اشعارروضه علی اکبر علیه السلام |
اشعار شب هشتم محرم روضه حضرت علی اکبر علیه السلام *** به دست باد نده ، اختيار گيسو را نوشته اند به پاي تو اين هياهو را شكوه تو غزلم را به باد خواهد داد عزيز! دست كه دادي ترنج و چاقو را خوشم به جبر، مسلمان چشمتان باشم بكش به روي دلم ذوالفقار ابرو را بمان پناه حرم، معجري هراسان است مگر نمي شنوي هق هق النگو را !؟ به پيري پدرت رحم كن! ز جا برخيز عصا به دست بده اين خميده زانو را كنار داغ تو، داغ مدينه را كم داشت خدا كند كه نبيند شكاف پهلو را |
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!
تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل!
تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش ـ
و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل!
اگر دست می داد، دل می بریدم
به دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل!
دل از کودکی از فرات، آب می خورد
و تکلیف شب:" آب، بابا، اباالفضل."
تو لب تشنه پرپر شدی، شبنم اشک..
..به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل!
فدک، مادری می کند کربلا را؛
غریبی، تو هم مثل زهرا، اباالفضل!
تو را هر که دارد، ز غم، بی نیاز است؛
وفا بعد از این نیست تنها، اباالفضل!
تو با غیرت و، آب و، دست بریده
قیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل!
***ابوالقاسم حسینجانی***
مشک بر دوش به دریا آمد
همه گفتند که موسی آمد
نفس آخر ماهی ها بود
ناگهان بوی مسیحا آمد
از سر و روی فرات، آهسته
موج می ریخت که سقا آمد
او قسم خورده که سقا باشد
آن زمانی که به دنیا آمد
دست بر زیر سر آب نبرد
علقمه بود که بالا آمد
از کمین گذر نخلستان
با خبر بود که تنها آمد
کاش آن تیر نمی آمد، حیف
از ید حادثه امّا آمد
انکسار از همه جا می بارید
از حرم شاه حرم تا آمد
داشت آماده ی هجرت می شد
که در این فاصله زهرا آمد
از دل علقمه زیبا می رفت
مثل آن لحظه که زیبا آمد
***علی اکبر لطیفیان***
اشعار شب تاسوعا اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام *** من آب را وقتی فراهم کرده بودم دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم قبل از زمانی که بریزد آبرویم نذرش همه دار و ندارم کرده بودم آقا اگر در دستهایم بود شمشیر من شرّشان را از سرت کم کرده بودم دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه... حیوان صفتها را من آدم کرده بودم فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو دنیای آنها را جهنم کرده بودم چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم وقتی برای مشک سر خم کرده بودم تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم |
مهدی رحیمی ... اشعار شب تاسوعا اشعار شهادتحضرت ابوالفضل علیه السلام |
|
اشعار شب تاسوعا اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام *** روی اسبِ سركش امواج زین انداخته آن كه روی آب را هم بر زمین انداخته رود انگشتی ست جاری كه ابالفضلِ جوان پا به دریا برده و بر او نگین انداخته رود دریای خروشانی شده در پای مرد مثل ماهی كه به زحمت پوستین انداخته آن ابالفضلی كه نَفْسَش هم یقیناً سركش است آن چنان نَفْس قوی را این چنین انداخته طاق ابرویی كه زیر گیسویش كرده كمین تیر بر قلب سپاهِ در كمین انداخته تو رگِ غیرت بخوانش من كلید قفل ها قل هو اللهی كه بر روی جبین انداخته در همین نقطه فقط كوهی به كوهی می رسد روی پیشانیش آن وقتی كه چین انداخته وسعت دیدش وسیع است و به جنگِ یك سپاه اولین را كشته روی آخرین انداخته |
|
جمعه 1391/09/03بانی: روضه دار | |
|
علی اکبر لطیفیان ... اشعار مدح و مرثیه حضرتابوالفضل علیه السلام |
اشعار مدح و مرثیه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام *** آسمان جلوه ای اگر دارد از نماز شب قمر دارد شب میلاد تو همه دیدند نخل ام البنین ثمر دارد آمدی و حسین قادر نیست از نگاه تو چشم بر دارد كوری چشم ابتران حسود چقدر فاطمه پسر دارد ای رشید علی نظر نخوری شهر چشمان خیره سر دارد باب حاجات، كعبه ی خیرات بر تو و قد و قامتت صلوات ای نسیم پر از بهار علی ماه در گردش مدار علی چقدر مشكل است تشخیصت تا كه تو می رسی كنار علی با تو یك رنگ دیگری دارد شجره نامه ی تبار علی دومین حیدر ابوطالب صاحب غیرت و وقار علی به شما می رسد ذخیرۀ طف همۀ ارث ذوالفقار علی ای علمدار و سر پناه حسین حضرت حمزه ی سپاه حسین خشکسال قدیم دنیا من جستجوهای پشت دریا من تو بر این خاك ها بكش دستی اگر این خاك زر نشد با من سر سال است مرد مسكینم مكش از دست خالیم دامن چقدر فاصله است ای دریا از مقام ظهور تو تا من تو بزرگ قبیله ی آبی تو غدیری، فراتی اما من خشكسالم، كویر بی آبم روزگاری است تشنه میخوابم كمرت جایگاه شمشیر است لب تو جایگاه تكبیر است سر ما را بزن همین امروز صبح فردا برای ما دیر است هیچ كس رو به روت نیست مگر آن كسی كه ز جان خود سیر است سیزده ساله حیدری كردی پسر شیر بیشه هم شیر است گیرم افتاده است روی زمین دست تو باز هم علمگیر است پسر شاه لافتی عباس ای جوانی مرتضی عباس از نگاه كبوتری وارم به مقام تو غبطه می بارم سر من را اگر بگیری باز به دو ابروی تو بدهكارم ارمنی هم اگر حساب كنی دست از تو بر نمی دارم بده آن مشك پاره ی خود را تا برای خودم نگهدارم بی سبب نیست گریه ی چشمم حسرت صبح علقمه دارم با تمامی شور و احساسم آرزومند كف العباسم زلف ما را ز مشك وا نكیند لب ما را از آن جدا نكنید پای ما را به جان خالی مشك در حریم فرات وا نكنید دست بر زیرتان نمی آرد آب ها این همه دعا نكنید تیرها روی این تن زخمی خودتان را به زور جا نكنید تازه طفل رباب خوابیده جان آقا سر و صدا نكنید تا كه از مشك پاره آب چكید رنگ از چهره ی رباب پرید |
اشعارکوفه وشام شعار روضه حضرت علی اصغر علیهالسلام *** مثل پرنده بال گشودی رها شدی کوچک ترین ستاره سر نیزه ها شدی لعنت به لای لایی این نیزه دار تو باعث شده است بر سر نی بی صدا شدی زخم سرت برابر زخم عمو شده بر روی نیزه ها چقدر جا به جا شدی بعد از تو گاهواره به دردم نمی خورد چه زود پر کشیدی و از من جدا شدی بر روی دست باد عزیز دل رباب مانند زلف های پریشان رها شدی در آسمان کرب و بلا ردّ خون توست تو یک تنه برای خودت کربلا شدی |
سید جواد پرئی ... اشعار شب هفتم محرم، اشعارروضه علی اصغر علیه السلام |
اشعار شب هفتم محرم اشعارشهادتحضرت علی اصغر علیهالسلام *** لب تر كن از پياله ي كوثر توهم برو
برخيز علي اصغر خيبر تو هم برو
از صبح گريه كردي و دل شوره داشتي
ديدي رسيد نوبتت اخر توهم برو
شش ماه ميشود به تو من خو گرفته ام
باشد، عصاي پيري مادر توهم برو
فكر دل شكسته ي عمه نمي كني؟
كم بود داغ قاسم و اكبر؟ تو هم برو
هر شعبه ي سه شعبه براي تو نيزه ايست
در بزم تيرو نيزه و خنجر توهم برو
بعد از عموت ماندت اصلا ً صلاح نيست
او رفت پيش ساقي كوثر توهم برو
تا خيمه ها هنوز به غارت نرفته است
قبل از شروع معركه بهتر.... تو هم برو
با تشکر از شاعرگرانقدر برادر بزرگوار سید جواد پرئی
|
حسن بیاتانی ... اشعار شب هفتم محرم، اشعارروضه علی اصغرعلیه السلام |
اشعار شب هفتم محرم اشعارشهادتحضرت علی اصغر علیهالسلام *** هر روز می سوزی و خاکستر نداری تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری "خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری برگشته ای؛ این را کسی باور نمی کرد برگشته ای؛ این را خودت باور نداری می خواهی از بغض گلوگیرت بگویی از لایی لایی واژه ای بهتر نداری هر بار یاد غربت مولا می افتی می سوزی از این که علی اصغر نداری این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست «سخت است آری سخت تر از هر نداری»* ما پای این گهواره عمری گریه کردیم یک وقت دست از لای لایی برنداری |
میلاد حسنی ... اشعار شب هفتم محرم، اشعارروضه علی اصغرعلیه السلام |
اشعار شب هفتم محرم اشعارشهادتحضرت علی اصغر علیهالسلام *** تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم ببین که حال دلم شد خراب عزیز دلم نفس نفس نزن این گونه ای همه نفسم مکن تو مادر خود را عذاب عزیز دلم تو رو به قبله شدی از عطش وَ می گردد برای تو جگر آب، آب عزیز دلم هنوز راه نیفتاده ای مبارز من مکن برای شهادت شتاب عزیز دلم بگو که تیر سه شعبه میان این همه یل تو را نموده چرا انتخاب عزیز دلم؟ نگو که می شود آخر محاسن بابا به خون حلق ظریفت خضاب عزیز دلم نشد دعای دلم مستجاب اما دعای حرمله شد مستجاب عزیز دلم با تشکر از شاعر گرانقدر برادر بزرگوار میلاد حسنی |
قاسم نعمتی ... اشعار شب هفتم محرم، اشعارروضه علی اصغرعلیه السلام |
اشعار شب هفتم محرم اشعارشهادتحضرت علی اصغر علیهالسلام *** لب لب مکن که این جگرم تیر می کشد پنجه مکش به سینه تف دیده کویر ناخن مگر ز سینه کمی شیر می کشد در کودکی چه محشری در عشق کرده ای؟ حسرت به عاشقی تو هر پیر می کشد هر کس قدم به سیر مقامات تو نهد کارش در این دیار به تکفیر می کشد گویا شنیده شد که خدا هم ز داغ تو در عرش ناله های فرا گیر می کشد می دانم عاقبت که سر (چند قطره آب) کار امام عشق به تحقیر می کشد با آن که دیر آمدم بالای قبر تو دیدم پدر ز حنجر تو تیر می کشد این جسم غرق خون تو و حالت پدر آن ماجرای کوچه به تصویر می کشد بو برده دشمنت به گمانم تنت کجاست... بر روی خاک نیزه و شمشیر می کشد باور نمی کنم... بدن توست روی نی؟ دشمن میان هلهله تکبیر می کشد چشمان باز و حنجره ریش ریش تو حال دل رباب به تحریر می کشد تا نیزه در گلوی تو جا باز می کند انگار از وجود من اکسیر می کشد دیده ببند تا که نبینی عدوی تو ناموس خانواده به زنجیر می کشد |
حسن لطفی ... اشعار شب هفتم محرم، اشعار روضهعلی اصغرعلیه السلام |
اشعار شب هفتم محرم اشعارشهادتحضرت علی اصغر علیهالسلام *** وقتی لبان کوچک تو بی جواب شد مادر به جای آب، ز شرم تو آب شد بیهوده پا به سینه ی من می زنی مکوش پیش لبان خشک تو دریا سراب شد مثل همیشه بوسه زدم روی گونه ات اما لبم ز تاول رویت کباب شد وقتی عمود خیمه ی عباس را کشید گفتم رباب: خیمۀ عمرت خراب شد از چشم های حرمله پیداست فکر چیست مادر دعا نکرده ای و مستجاب شد |
اشعار شب ششم محرم اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام *** از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت نیزه ای پرتاب کرد و زخم بر جسمم گذاشت تیر باران شد پدر من سنگ باران ای عمو وای از سنگینی نعل سواران ای عمو مادرم را گو ببیند قاسمش رعنا شده سیزده ساله یتیمش هم قد سقا شده بند بند پیکر من ای عمو از هم گسست مفصلم از هم جدا شد استخوان هایم شکست عده ای با نیزه و یک عده با تیرم زدند دوره ام کردند و راحت تیغ و شمشیرم زدند می شنیدم یک نفر فریاد زد در همهمه: می زنم ضربه به پهلویش ز بغض فاطمه از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه دا |
عبدالحسین مخلص آبادی ... اشعار شب ششممحرم،روضه حضرت قاسم بن الحسن |
اشعار شب ششم محرم اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام *** می خواستند ملائکه وقف غمت کنند جایی کنار دست خودم محرمت کنند از پاکی ات شنیده و حالا قرارشد اینجا کنار دجله تو را زمزمت کنند لب تشنه می روی که مرا جان به لب کنی؟ باران شدی که بر سرمان نم نمت کنند؟ از اولش که حرف عسل خوردن تو بود اصلا قرار بوده تو را در همت کنند جان عمو نقاب خودت را تکان مده راضی مشو شبیه خودم پرچمت کنند نجمه کنار خواهر من گریه می کند تا اندکی به نیزه تو را محکمت کنند ارثی که برده ای تو زمادربزرگ خود باعث شده در اوج جوانی خمت کنند اصلا قرار بوده تو را پیش چشم من مثل علیٍ اکبر لیلا کمت کنند |
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب ششم محرم واشعار شهادت حضرت قاسم بن حسن(ع) |
اشعار شب ششم محرم اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام *** آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی استخوان سینه ات میگفت اینجایم عمو خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی ذره ذره چون علیِّ اکبرم میبوسمت این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون میکشم در إزای سیزده جام بلایی که زدی |
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب ششم محرم واشعار شهادت حضرت قاسم بن حسن(ع) |
اشعار شب ششم محرم اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام *** تو فرق نداری به خدا با پسر خویش اینگونه عمو را مکشان پشت سر خویش خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش تا قوم زمینت نزنند با نظر خویش
آخر تو شبیه حسنی، حِرز بینداز تو یوسف صحرای منی، حِرز بینداز
بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد بانگ جرس افتاد، به رویت فرس افتاد از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد سینت که صدا کرد عمو از نفس افتاد
فرمود که سخت است تماشای تو قاسم مُردم ز تماشای تقلای تو قاسم
میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد آینه يِ جنگیدن مرد جَمَلت کرد آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد
|
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شهادت حضرت قاسمبن الحسن علیه السلام |
اشعار شب ششم محرم اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام *** زره اندازه نشد پس کفنش را دادند کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند قاسم انگار در آن لحظ اناالهو شده بود سر این او شدنش بود "من"ش را دادند بی جهت نیست تماما بغلش کرده حسین بعد ده سال دوباره حسنش را دادند تا که حرز حسنی همره قاسم باشد عمه ها تکه اي از پیرهنش را دادند داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند داشت با ریختنش پاي عمو کم شد چقدر خوب زکات بدنش را دادند گفت یعقوب :تن یوسف من را بدهید گفت یعقوب :ولی پیرهنش را دادند |
اشعار شب پنجم محرم روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام *** از غم بی کسی ات حوصله سر می آید دست و پا میزنی و خون به جگر می آید در قدوم تو سر انداختن و جان دادن به خدا از من عاشق شده بر می آید یادگار حسنت بی زره و بی شمشیر سر یاری تو از خیمه به سر می آید پاره گشته لب خشکیده ات از تیر بگو کاری از دست من خسته اگر می آید کوهی از نیزه و شمشیر به دورت بس نیست هیزم و سنگ ز هر سو چقدَر می آید آه از این همه زخمی که به پیکر داری بیشتر سینه ی زخمت به نظر می آید هر نفس از دهنت خاک برون میریزد اشک از دیده نه خونابه جگر می آید نیزه حالا که تنت را به زمین دوخته است به هوای سر تو چند نفر می آید تیر در حال فرود است گلویت ببُرد عمو از بازوی من کار سپر می آید دست من مثل سر اصغرت آویزه به پوست یادم از کوچه و از آتش و در می آید کاش با چادر خود عمه ببَندد چشم مادری را که به دیدار پسر می آید |
|
دوشنبه 1391/08/29بانی: روضه دار | |
طبقه ب |
علیرضا لک ... اشعار شب پنجم محرم، اشعارشهادت حضرت عبدالله بن الحسن |
اشعار شب پنجم محرم روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام *** دردی به سینه هست که خاکسترم کند در دستهای محکم تو مضطرم کند خشکم کند به شعله ی این داغ ماندنم با ابرهای اشک بیاید ترم کند آه ای خدا به عمّه چه گویم که لحظه ای بالم دهد، رها کُنَدم، باورم کند من می پرم خدا کند او تیغ خویش را جای عمو حواله ی بال و پرم کند قیچی زد و برید و مرا تکّه تکّه کرد اصلاً اراده کرد گلی پرپرم کند حالا که من به سینه ی زخمش رسیده ام بگذار، دست های کسی بی سرم کند |
طب |
اشعار شب پنجم محرم روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام *** طفلی اگر بزرگ شود با کریم ها یک روز میشود خودش از کریم ها عبدلله حسین شدم از قدیم ها دل میدهند دست عمو ها یتیم ها طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا تو هم عمو شدی گره ای وا کنی مرا آهی که میکِشد جگر من ، مرا بس است شوقی که سر زده به سر من ، مرا بس است وقتی تو میشوی پدر من ، مرا بس است یک بار گفتن پسر من ، مرا بس است از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم از عمر خویش ، حس یتیمی نداشتم دستي كريم هست كه نذر خدا شود وقتي نياز بود ، به وقتش جدا شود از عمه ام بخواه كه دستم رها شود هركس كه كوچك است ، نبايد فدا شود؟ بايد براي خود جگري دست و پا كنم با دست كوچكم سپري دست و پا كنم ديگر بس است گرم دلِ خويشتن شدن آماده ام كنيد براي كفن شدن حالا رسيده است زمان حسن شدن آماده ي مبارزه ي تن به تن شدن يك نيزه اي نماند دفاع از عمو كنم؟! يورش بياورم ، همه را زير و رو كنم؟! آماده ام كه دست دهم پاي حنجرت تير سه شعبه اي بخورم جاي حنجرت شايد كه نيزه اي نرود لاي حنجرت دشمن نشسته مستِ تماشاي حنجرت سوگند اي عمو به دلِ خونِ خواهرت تا زنده ام جدا نشود سر ز پيكرت اين حفره روي سينه ي تو اي عمو ز چيست؟ اين زخم ِ روي سينه ي تو ارثِ مادريست اين جاي زخم نيزه و شمشيرها كه نيست بر روي سينه ي تو عمو جان جاي پاي كيست؟ عبداللهت نمُرده ذبيح از قفا شوي بر روي نيزه هاي شكسته فدا شوي |
اشعار شب چهارم محرم روضه دوطفلان حضرت زینب سلام الله علیها *** قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش یک دم سپر شوند برای برادرش خون عقاب در جگر شیرشان پر است از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند آیینه ای که آه نسازد مکدرش واحیرتا که این دو جوانان زینب اند یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟ با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش یک دست,گرم اشک گرفتن ز چشم هاش مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت تا که خدا نکرده مبادا برادرش ... زینب همان شکوه که ناموس غیرت است زینب که در مدینه قرق بود معبرش زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است از بس که رفته این همه این زن به مادرش زینب همان که زینت بابای خویش بود در کربلا شدند پسرهاش زیورش گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات وقتی گذشته بود دگر آب از سرش |
حسن لطفی ... اشعار شب چهارم محرم، اشعارشهادت دو طفلان حضرت زینب سلام الله |
|
اشعار شب چهارم محرم اشعار روضه دوطفلان حضرت زینب سلام الله علیها *** دوباره در دل من خیمهی عزا نزنید نمک به زخم من و زخم خیمهها نزنید شکستهتر ز منِ پیر دیگر این جا نیست مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید برای آن که نمیرم ز شرم مادرتان میان این همه لبخند دست و پا نزنید خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان فقط نه این که دو بیکس، دو تشنه را نزنید که در برابر چشمان مادری تنها سر دو تازه جوان را به نیزهها نزنید |
|
یکشنبه 1391/08/28بانی: روضه دار | |
طبقه بند |
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب چهارم محرم،اشعار شهادت دو طفلان حضرت زینب سلام الله |
|
اشعار شب چهارم محرم روضه دوطفلان حضرت زینب سلام الله علیها *** بهترین بنده ی خدا زینب هل اتی زینب ، انمّا زینب ریشه ی صبر انبیا زینب زینبا زینبا و یا زینب بانی روضه های غم زینب تا ابد مبتلای غم زینب گفت ای مصطفای عاشورا ای فدای تو زینب کبری تو علی هستی و منم زهرا پس فدای تمام پهلوها سر خواهر فدای این سر تو همه ی ما فدای اکبر تو گفت ای شاه ما اجازه بده حضرت کربلا اجازه بده جان این بجه ها اجازه بده جان زهرا اجازه بده قبل از آنکه سر تو را ببرند این سر خواهر تو راببرند من هوای تو را به سر دارم به هوای تو بال و پر دارم از غریبی تو خبر دارم دو پسر نه ، دو تا سپر دارم زحمتم را بیا به باد مده اشتیاق مرا به باد مده در دل خیمه خسته اند این دو سر راهت نشسته اند این دو دل به لطف تو بسته اند این دو با بزرگان نشسته اند این دو این دو با یار تو بزرگ شده اند با علمدار تو بزرگ شده اند در کرم سائلی به دست آور زین دو تا حاصلی به دست آور سپر قابلی به دست آور تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی باشد نظرت هم اگر نمی باشد ای فدایت تمامی سرها سر چه باشد به پای دلبرها از چه در اشتیاق خواهر ها تو نظر می کنی به دیگرها آخرش یا اجازه می گیرم یا همین کنج خیمه می میرم ای برادر اشاره ای فرما ذوقشان را نظاره ای فرما رد مکن راه چاره ای فرما لااقل استخاره ای فرما شاید این بچه های من بروند شاید این دو به جای من بروند زار و گریان مکن مرا جانا ردّ احسان مکن مرا جانا مو پریشان مکن مرا جانا باز طوفان مکن مرا جانا ورنه نیزه به دست می گیرم جان هر آنچه هست می گیرم تو اگر مبتلا شوی چه کنم ؟ پیش چشمم فدا شوی چه کنم ؟ پیش من سر جدا شوی چه کنم ؟ کشته ی زیر پا شوی چه کنم؟ وای اگر حنجرت شکسته شود پیش من پیکرت شکسته شود |
|
یکشنبه 1391/08/28بانی: روضه دار | |
طبقه |
محمد سهرابی ... اشعار شب چهارم محرم، اشعارشهادت دو طفلان حضرت زینب سلام الله |
اشعار شب چهارم محرم روضه دوطفلان حضرت زینب سلام الله علیها *** گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست باشد محل نده قسم مرتضی که هست وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست چادر نماز حضرت خیر النسا که هست یک گوشه مینشینم و حرفی نمیزنم بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزهات زینب نمرده شانه دارالشفا که هست قربانیان خواهر خود را قبول کن گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست گفتی که زن جهاد ندارد برو برو لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست خون را بیا به دست دو قربانیام بکش تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمیکنم بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست |
کربلا یعنی نوای العطش
روی لب ها رد پای العطش
کربلا یعنی سرا پا سوختن
تشنه لب بین دو دریا سوختن
کربلا یعنی که سقای ادب
در کنار شط بیفتد تشنه لب
کربلا یعنی حضور فاطمه
پیش سقا در کنار علقمه
کربلا یعنی تبسم بر اجل
نزد قاسم مرگ احلی من عسل
کربلا یعنی علی اصغر شدن
تشنه بردوش پدر پرپر شدن
کربلا یعنی فغان و التهاب
خیره بر گهواره چشمان رباب
کربلا یعنی که رزم حیدری
اکبر آسا غرق خون جنگ آوری
کربلا یعنی وداع زینبین
پشت خیمه با گل زهرا حسین
کربلا یعنی حضور گرگها
بر خیام یوسف آل عبا
کربلایعنی یتیمان حسین
گریه در شام غریبان حسین
کربلا یعنی شرف در یک کلام
بر حسین وکربلای او سلام
السلام ای کعبه آمال ما
ای صفا و شور و عشق و حال ما
خاک تو دارالولای اهل دل
مروه و سعی و صفای اهل دل
کربلا بوی خدایی میدهد
عطر ناب آشنایی میدهد
***علیرضا فولادی***
نگو کفر است چون این کاروان چندین "خدا" دارد
خداوند ادب شاهنشه مهر و وفا دارد
علمداری که ساقی می شود بر سوزش دل ها
لقب باب الحوائج،غیرتی چون مرتضی دارد
خدای صبر زینب را بگو دردانه ی زهرا
پدر حیدر، برادر چون امام مجتبی دارد
در آن طوفان نمی دانم چه آمد بر سرت بانو
فقط می دانم این زنجیرها یک ناخدا دارد
خدای عشق می خواند به روی نیزه ها قرآن
و این دشت بلا با این خدایان حرف ها دارد
گلوی خشک شاه کودکان،لب تشنه می گوید
منم شش ماهه سالاری که نامم هم شفا دارد
خرابه می شود گلگون، صدای گریه می آید
رقیه دخت عاشورا نوای نینوا دارد
***جواد نعمتی***
به ادامه مطلب بروید
به ادامه مطلب بروید
به ادامه مطلب بروید
تعداد صفحات : 32
معـــرفـــــت

سيد ابوبکر بن شهاب علوي حسيني حضرمي، نسب او به امام جعفر صادق عليه السلام مي رسد. او به سال 1262 ه. ق در قريه اي از بلاد حضرموت متولد شده و به سال 1341 ه. ق در حيدر آباد دکن از بلاد هند وفات يافته است.


نام عطيه، همواره در کنار نام جابر بن عبدالله انصاري مطرح مي شود که با هم پس ازشهادت امام حسين «ع » در اربعين اول به زيارت قبر آن حضرت آمدند و چون جابر نابينا شده بود، عطيه او را در اين زيارت همراهي مي کرد.بنا به برخي نقلها، هنگام بازگشت اهل بيت از سفر شام، در کربلا با جابر و عطيه برخورد کردند.عطية بن سعد بن جناده عوفي، از رجال علم و حديث شيعه بود.وي در زمان خلافت امير المؤمنين «ع » در کوفه به دنيا آمد.نام عطيه، به پيشنهاد آن حضرت بر وي نهاده شد.او از راويان موثق شيعه بود که حتي در کتب رجالي اهل سنت هم توثيق شده است.وي به جرم تشيع و هواداري علي «ع » از سوي حجاج بن يوسف تحت تعقيب بود و به فارس گريخت.به دستور حجاج، او را گرفتند و چون حاضر نشد علي عليه السلام را لعن کند، چهار صد تازيانه بر بدنش زدند و موي سر و ريش او را تراشيدند. از آن پس به خراسان رفت و پس از مدتي به کوفه بازگشت.در کوفه بود تا در سال 111 هجري در گذشت.


او از طايفه ازد، ساکن کوفه و مردي ميان سال بوده است.او از نيکان و شجاعان، و زهاد و عباد و مجاهدين شيعيان محسوب مي شد.عبدالله چشم چپش را در جنگ صفين و چشم راستش را در جنگ جمل از دست داده بود و هميشه در مسجد اعظم کوفه عبادت مي کرد.طبق نقل تواريخ، بعد از شهادت امام حسين عليه السلام و مسلط شدن ابن زياد بر کوفه، طرفداران اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قلع و قمع شدند و ابن زياد، با کمال جسارت، روي منبر مسجد کوفه به اميرمؤمنان و فرزندان او عليهم السلام اهانت مي کرد که با عکس العمل شديد مردم، از جمله عبدالله بن عفيف روبرو شد که به فرمان ابن زياد به شهادت رسيد.
