تنور خولی
امان از بی حیایی که شرور است
همان نامرد که غرق غرور است
سرِ شه را میان کیسه می بُرد
همان که جلوه ی اللهُ نور است
سر شه این چنین و پیکر او
شکسته حرمت از سمّ ستور است
پی کسب رضای یک حرامی
کند تعجیل و گوید راه دور است
به کوفه دیر آمد خولی پست
بگفتا صبح هنگام ظهور است
به خانه رفت در تاریکی و دید
که تنها جای این سر در تنور است
به خاکستر نشست آقای خوبان
قیامت را بگو وقت ظهور است
در این هنگامه باید گفت یا رب!
که خالی جای بانویی صبور است
خدا را شکر زهرا زود آمد
که مادر بهر فرزندش غیور است
بگفتا: یا بُنَی، مادر فدایت!
پس از این قلب عالم بی سرور است
***
بُنَیّ از چه لب هایت شکسته
چرا خون، روی ابرویت نشسته
نگفتی مادرت زهراست مادر؟
نگفتی آب مهر ماست مادر؟
زنم شانه دوباره گیسویت را
مرمت می نمایم ابرویت را
«بُنیَّ» سرگذشت تو غریب است
جدایی تو و زینب عجیب است
سرت این جا تنت بر روی خاک است
لبت چون قلب زینب چاک چاک است
الهی خیر از عمرش نبیند!
الهی که به خاکستر نشیند!
کسی که با سر پاکت چنین کرد
تو را این گونه خاکستر نشین کرد
جواد حیدری
تنور خولی
چه شبی میگذرد در دلِ پنهانِ تنور
سر خورشید شده گرمی دُکانِ تنور
این چه نوری ست تنور از نفسش روشن شد؟!
این چه داغی ست که آتش زده بر جانِ تنور؟!
دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود
امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور
با سرش صاحب این خانه به نانی برسد
کیسهها دوخته و سکه شده نانِ تنور
چه بلایی سر نیزه به سرش آوردند؟!
که پناه از همه آورده به دامانِ تنور
سر شب نانی اگر پخته شده باشد، پس
نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور
شأنِ «برداً و سلاما» ست نزولِ سر او
که فرود آمده از نِی به گلستانِ تنور
تا قیامت وسطِ شعله بسوزد کمِ اوست