امام صادق(ع)
ای كوی تو، كعبه ی خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای پایه منبرت فراتر
از کرسی هفت چرخ اختر
تا نام ز ماه و مهر بوده است
خاک در تو ، سپهر بوده است
گفته است خرد، بس آفرینت
صد ها چو «هشام»، خوشه چینت
گردش، ز فلك، اشاره از تو
استاد خرد، «زراره» از تو
چون «مومن طاق» از تو آموخت
لب بر لب هر چه مدعی دوخت
اندیشه هر آن چه بود مجمل
بشنید مفصل از «مُفضّل»
گر طالع «بُختری» خجسته است
در حلقه ی درس تو نشسته است
كی مكتب تو، نظیر دارد؟
صدها چو «ابوبصیر» دارد
تا مشعل علم، «جابر» افروخت
بس نكته، خرد كه از وی آموخت
شد شهره به دهر، مذهب تو
«حمران» و «ابان» و مكتب تو
فانی نه، كه جاودانه ای تو
دریایی و بیكرانه ای تو
...
ای مذهب تو شهید پرور
ای مکتب تو «مفید» پرور
مه ربيع نخستين مه سرور خداست
مه تبرّي و ماه نشاط اهل ولاست
مه مبارک ميلاد خواجه ي لولاک
مه ولادت پنجم سلاله ي زهراست
شکفته در ارم باقرالعلوم گلي
که عالم از نفسش رشک جنت الاعلاست
به امّ فروه بگوئيد اختري زادي
که در تجلي او آفتاب نا پيداست
دميد هفده ماه ربيع، خورشيدي
که چون ولادت احمد وجود را آراست
هزار يوسف صديق را به صدق امام
هزار ديده ي يعقوب را فروغ و ضياست
هزار موسي عمران به طور او مدهوش
هزار عيسي مريم به فيض او احياست
علوم مشرق و مغرب به پيش دانش او
چو قطره اي است که پنهان به وسعت درياست
به پاي کرسي درسش هزارها عالم
که همچنان عَلَمند و مقامشان والاست
علوم کل ز لب جان فزايشان جاري
يکي به لحن حديث و يکي به ذکر و دعاست
يکي چو جابر جُعفي يکي ابوحمزه
يکي زُراره که کوه کمال سرتاپاست
هنوز مؤمن طاقش به هفت طاق يکي است
هنوز جابرحيان ز علم چهره گشاست
هنوز مانده اروپا به علم او محتاج
هنوز شيفته اش آسيا و افريقاست
به وصف او گهر نظم و نثر قابل نيست
که نارساست به مدحش کلام هر چه رساست
رخش چراغ جمال و جمال آيت حق
دمش حيات کلام و کلام آب بقاست
حديث صدق و صفا و کمال دانش اوست
هر آنچه در نفس روح بخش باد صباست
براي يافتن يک حديث او همه خلق
اگر که سير، تمام جهان کنند رواست
پيام سينه فروزش چراغ محفل دل
کلام روح فزايش به درد روح دواست
مه سپهر کمال، آفتاب غيب و شهود
امام جن و بشر شهريار ارض و سماست
به کل علم قسم بي چراغ دانش او
مسير خلق چو راه ابوحنيفه خطاست
شروع مکتب او همچو بعثت نبوي
قيام علمي او خون سيدالشهداست
وجود، تشنه ي علم است و علم تا علم است
هماره تشنه ي نطق امام صادق ماست
خلاصه اي ز متون کتاب تدريسش
تواضع و ادب و علم و حکمت و تقواست
از اينکه مذهب من جعفري است مي بالم
فضيلت و شرف و اقتدار ما اينجاست
کلاس شيعه هميشه معلمي دارد
که نور علم ز کرسيّ درس او برخاست
به هر کجا که ز توحيد مي رود سخني
تو گويي آنکه هشام و مفضّلش گوياست
هر آنکه گشت جدا از امام صادق ما
خدا گواست ز قرآن و اهل بيت جداست
به يک مباحثه ي او هزار باب کمال
به يک مکاتبه ي او دو صد چراغ هدي است
هزار مرتبه گفتيم و باز مي گوئيم
که خط شيعه ز خط ابوحنيفه جداست
زبان«ميثم» و اوصاف حضرت صادق
عنايتي است که فوق همه عنايت هاست
غلامرضا سازگار