اشعار شب ششم محرم اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام *** از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت نیزه ای پرتاب کرد و زخم بر جسمم گذاشت تیر باران شد پدر من سنگ باران ای عمو وای از سنگینی نعل سواران ای عمو مادرم را گو ببیند قاسمش رعنا شده سیزده ساله یتیمش هم قد سقا شده بند بند پیکر من ای عمو از هم گسست مفصلم از هم جدا شد استخوان هایم شکست عده ای با نیزه و یک عده با تیرم زدند دوره ام کردند و راحت تیغ و شمشیرم زدند می شنیدم یک نفر فریاد زد در همهمه: می زنم ضربه به پهلویش ز بغض فاطمه از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه دا |
عبدالحسین مخلص آبادی ... اشعار شب ششممحرم،روضه حضرت قاسم بن الحسن |
اشعار شب ششم محرم اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام *** می خواستند ملائکه وقف غمت کنند جایی کنار دست خودم محرمت کنند از پاکی ات شنیده و حالا قرارشد اینجا کنار دجله تو را زمزمت کنند لب تشنه می روی که مرا جان به لب کنی؟ باران شدی که بر سرمان نم نمت کنند؟ از اولش که حرف عسل خوردن تو بود اصلا قرار بوده تو را در همت کنند جان عمو نقاب خودت را تکان مده راضی مشو شبیه خودم پرچمت کنند نجمه کنار خواهر من گریه می کند تا اندکی به نیزه تو را محکمت کنند ارثی که برده ای تو زمادربزرگ خود باعث شده در اوج جوانی خمت کنند اصلا قرار بوده تو را پیش چشم من مثل علیٍ اکبر لیلا کمت کنند |
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب ششم محرم واشعار شهادت حضرت قاسم بن حسن(ع) |
اشعار شب ششم محرم اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام *** آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی استخوان سینه ات میگفت اینجایم عمو خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی ذره ذره چون علیِّ اکبرم میبوسمت این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون میکشم در إزای سیزده جام بلایی که زدی |
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب ششم محرم واشعار شهادت حضرت قاسم بن حسن(ع) |
اشعار شب ششم محرم اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام *** تو فرق نداری به خدا با پسر خویش اینگونه عمو را مکشان پشت سر خویش خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش تا قوم زمینت نزنند با نظر خویش
آخر تو شبیه حسنی، حِرز بینداز تو یوسف صحرای منی، حِرز بینداز
بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد بانگ جرس افتاد، به رویت فرس افتاد از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد سینت که صدا کرد عمو از نفس افتاد
فرمود که سخت است تماشای تو قاسم مُردم ز تماشای تقلای تو قاسم
میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد آینه يِ جنگیدن مرد جَمَلت کرد آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد
|
علی اکبر لطیفیان ... اشعار شهادت حضرت قاسمبن الحسن علیه السلام |
اشعار شب ششم محرم اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام *** زره اندازه نشد پس کفنش را دادند کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند قاسم انگار در آن لحظ اناالهو شده بود سر این او شدنش بود "من"ش را دادند بی جهت نیست تماما بغلش کرده حسین بعد ده سال دوباره حسنش را دادند تا که حرز حسنی همره قاسم باشد عمه ها تکه اي از پیرهنش را دادند داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند داشت با ریختنش پاي عمو کم شد چقدر خوب زکات بدنش را دادند گفت یعقوب :تن یوسف من را بدهید گفت یعقوب :ولی پیرهنش را دادند |